رو به افقهای باز
احمد نورد آموز
کسی راز مرا داند که از این رو به آن رویم بگرداند
اخوان ثالث
متن حاضر حاصل مروری بر چند دوره آثار نقاشی رحیم مولاییان است. دورههایی که هر چند منفرد و متمایز مینمایند هر یک بر آمده از درون دیگری و تداوم یک روند روانی – تجربی است که گاه فضای آگاهانه و گاه سویه ناخود آگاهی بر آن حاکم است. با این همه بنیانهای مشترک در اغلب کارها زیر ساختی را تدارک دیده است که همه آنها در دوره پسین و پیشین را هم سرشت و خویشاوند میسازد. از این رو به نظر میرسد که گسست دورهها از یکدیگر نیز حاصل کاربست تکنیک و اقتضای تجربه فرمیک قضایاست و گرنه همواره عاملی یکه و یگانه عاملی غیرقابل تبین و کاملا فرا منطقی در کار بوده تا جهانی را به ظهور برساند که جهان زیست شده نقاش است.
کارنامه هنری مولاییان نشانگر تجربیاتی است که لازمه گذر هنرمند معاصر از گریوههای تابسوز آن است. هر دورهای روایتگر چشماندازی از زندگی و کار بست خلاقانه تکنیک، به فراخور موقعیت زمانی و مواجهه با جهان درون و برون است که خود بازتاب دهنده دغدغه هنرمندانه اوست.
حضور سرشار و متنوع نشانههای بصری راه به حوزههای عدیده زیست جهانی میبرد که به گونهی پارههای پازل یکدیگر را کامل میکنند. خطوط و نقشمایهها دلالتگر واقعیتی است که زندگی نقاش را بستری نمادین بخشیده و دیروز و امروزش را در پیوندی لاینفک بر چهارچوب بوم، در ظهور چندگانه رنگها ترسیم میکند.
ژانر طراحیهای او نیز دلالت بر همان جهان متمایل به بهت ناخود آگاهانه است و این موقعیتی است که زندگی برای انسان پیشامدرن به همراه دارد: انسانی آشنا با نمود و دستاوردهای جهان مدرن و نه چندان آشنا با جان و فلسفه آن.
این کنشی است برزخی. نه گسست کامل از سنت صورت پذیرفته و نه در آمیختگی با سویههای مدرن حاصل شده است و این ویژگی یک نقاش یا یک اثر نیست. سرنوشت یک نسل است نسلی در گذر.
براستی هنرمند از کجا میآید ؟ از همانجایی که تو حضور داری و زندگی میکنی. اما او جان آشنای اشیا و پدیدههای جهان خود است. اگر چه ظاهرا او نیز مانند همه همورزان خود چشم بر پوسته پدیدهها میچرخاند، در تخیلی فراز و دراز دامن و ذهنیتی پر تجربه، جان جادویی جهان را به تماشا نشسته است و در نگاهی دگرسان عناصر کوچک هستی را در فرایندی تاریخی- اسطورهای به تصویر میکشد تا سیلان جهان را در زلال پنهان بودنیها به معرض دید مخاطب و تماشاگر بنشاند.
غیرواقعی بودن فضا و نقش مایهها و حتی تناسبات از مواردی است که خیال گونگی نگاه نقاش را باز تاب میدهد. فراخنای خیالین این جهان را میتوان تحت عنوان جستار آشوب جمعبندی کرد. کائوس ، مقولهی دیرآشنای جهان هنر است. مقولهای که در تمام ادوار زیست هنرمندانه با شخص همراه است و هر بار به شکلی خود را به ظهور میرساند.
رحیم مولاییان با محوریت انسان کار میکند. دو عنصر برجسته در آثار او دستها و صورتها است و عنصر انار که در کثرت و زایش و مادینگی و جاودانگی است، در این دستها و صورتها معنای دیرینهسان و اساطیری خود را باز مییابد. از این منظر رگهای نوستالوژیک که دردی تاریخی است در آثار او چهره مینماید.
در کنار این برجسته شدن دستها همراه با صورتهای سرد و خاموش و گاه به شدت حیرتزده زمینهساز فضایی است که تمهای گروتسک را در دل خود پنهان دارد. با این حال برخی از آثار به استعاره ناب مبدل میشوند. آنها با تمام آشکارگی خود چیزی نمیگویند و به انتظار مینشینند تا تو از آنها چیزی بگویی. اینگونه آثار مجموعهی منسجم و در خود کاملی هستند که به همان شدت که روشن جلوه میکنند به ابهام میگرایند.
در دل این خاموشیها و غوغای رنگها بهراستی هنرمند به جستجوی چیست؟ کنار اینهمه رنگ و بوم، کنار این همه خط و نقش منظره کدام سواری را به نظاره نشسته است؟ او فرجام کدام چهره را نقش میزند؟ شمایلهای بیشمار هر یک به زبانی بازگو کننده جهانی است. مجموعه اینها را که میبینی و میشنوی، سرانجام به یک تصویر میرسی: رحیم مولاییان . هنرمند جستجو گری که در نهایت سیمای خود را باز مینماید. این باز جست و باز یافت، تقلیل همه آثار به یک صورت نیست، فرا رفتن هنرمند از تمام آثار خود است .آنکه گرفتار خط و نقش و مسلک و مکتبی نگردد سرانجام بر فراز تمامی راههای رفته و فضاهای زیست شده خود را به ثبت میرساند، درست بدانگونه که بایسته است.
زمان بیرحمانه میگذرد در این گذر ناگزیر بر بستر ناساز اندوه و شادی، نام و جاه، وسوسهی شهرت و گرته برداریهای ناگزبروگاه آوانگاردانه، تنگناهای طاقت فرسایی نیز رخ مینماید، اما کار خلاق هنری نشان و رد پای خود را در دل زمان نقر میکند.
هماورد انسان در این پهنه نیز در نهایت چیزی جز زمان نیست. رمان هیولای بلعندهای است که تو را به کام در میکشد مگر اینکه پیوندگاهی بیابی. و هنر مقتدرترین پیوند گاه انسان با هستی است: معضلی که گوهر بودن را در زلال پر ابهامش به نمایش میگذارد. از این رو آثار هنری ویژگی روشنی بخش دل تاریک زمان رابه عنوان عنصر ذاتی خود به رخ میکشد.
اگر چه سمفونی عظیم عصر مدرن با متا فیزیک شناخت رقم میخورد، ترجمان جهان انسانی بهویژه در قلمرو هنر با جامعیتی فرامنطقی درگیر است، چرا که بوطیقای هنرمند معاصر موردی انتولوژیک است. او در کنار دستاوردهای مدرن از دورترین نماد و نمونههای غارنشینی هم نمیتواند غافل باشد. از این رو هنرمند تناسبات، ساختار ، ترکیببندی و دیگر اصول کلاسیک را در کشف مناسبات نوین به کار میبندد و از سویی بیآنکه به ولنگاری شبه هنری گرفتار آید از ویرانگری دیونیزوسی نیز بهره میگیرد. با این حال قطعیت مدرنیستی کارهای مولاییان اینجا و آنجا خود را در فضای معرفت شناختی هنری، بنیانهای فرمیک و رنگ گذاریهای دقیق به شدت به نمایش میگذارد.
کارهای اخیر رحیم مولاییان نشانگر تطور و تکوین روند ذهنی وتجربی دیرینهای است که سرانجام و فرجامی رام وآرام مییابد. موقعیتی که فاقد تنشهایی است که در دورههای قبل قابل مشاهده بود. در این آثار نقاش، از پر بودن کادر و ازدحام تصاویری که موجب اغتشاش ذهنی و خستگی و کلافگی نگاه میشد به استفاده از حداقل رنگها میرسد. اکثر آثار این دوره با تونالیته دو رنگ همراه است که این خود حکایت از وضوح در تکانههای ذهنی او دارد. آرامشی که همچنان حاصل سیالیت لحظههای تجربه شده و نوید بخش سیر در افقهای نامکشوف و ناگشوده است. اما این سفر اینبار با درنگ و تاملی ژرف صورت پذیرفته است. کارها گویا از تکنیکهای آموخته شده که در مواردی در دورههای پیشین گاه به شدت خود را نشان میداد فارغ شدهاند و نقاش بیکاربست آشکار تکنیکهای کسب شده، دست به خلق نمونههایی زده است که به دور از ساختن و نشان دادن، مدار آفرینندگی و روند خلاقیت را آفتابی میکند.
زیباییشناسی بر آمده از این آثار خود حاصل ترکیبی از سویههای سورئالیستی، سمبولیک و خشونت اکسپرسیونیستی است. هر چند اکسپرسیونیسم غیر مهیج و خاموش. صورتها در سردی و خاموشی خود فریاد میزنند. فریادهایی که دارای سویهای انضمامی است و به خود خلاصه نمیشود. خصوصیت دیگر کارهای اخیر نقاش گونهای ملال است که میتواند بر وضعیت خسته انسان معاصر دلالت کند، با این حال عشق و مرگ دو عنصر بنیادینی است که میتوان از خلال رنگهای تند و ملال صورتهای سرد بیرون کشید. تضادی که نه ویژه یک فرد یا یک دوره که بیشتر بیانگر خصوصیت ذاتی انسان است. خصوصیتی که کیفیت زیست مندانه و هستیشناختی او را به نمایش میگذارد.
اجراها از یک دوره به دوران دیگر سادهتر شده و رنگها تفکیک شدهاند. که این خود گویای گذر از کائوس به کاسموس است، اما این نظم هرگز خود را به خطکشیهای رئالیستی نزدیک نمیکند بلکه به لحاظ ترکیب عناصر و ایجاد فضا، مضمونی را به ذهن متبادر میسازد که بیننده را همچنان در فضایی دور و اسطورهای رها میکند.
صورت تکنیکی کارهای دوره اخیر گاه نمایهای دکوراتیو به خود میگیرند اما مطلقا نمیتوان آنها را به سطح آثار دکوراتیو فرو کاست. بازیهای فرمیک در اینجا نیز در خدمت همان محتوایی است که رد پای آن در تمام دورانهای کار هنرمند قابل پیگیری است. دورههایی که حتی گاه گرته برداری مستقیم ممیزه آن است و این بیتردید امری است ناگزیر در روند تکوین نگاه و مهارت دست در ارائه کار.
نمود دیگری که ما را به حوزه تأملات معاصر نزدیک میکند، نگاه فراجنسیتی کارها است که خود یکی از علل همسویی با تعریف مناسبات اجتماعی در دوران کنونی است، هر چند که شکستن مدار زمان و بعد مکان، آثار را به فراسویی زمان مدرن و در هم آمیختگی تاریخ و فرا تاریخ (اسطوره ) میکشاند.
بازی صورتها و دستها با عناصر پر ابهام و چند سویهای مانند انار، مدار حضور کار را در زمینه عینی آن که گاهی شدیدا مدرن مینماید به امری با ویژگیهای فرا تاریخی مبدل میکند. این نکته است که کارهای مولائیان را گرد میآورد و آن را حول یک محور میچرخاند.
تمایل به حذف روایت خطی که در نمادهای اسطورهای بیشتر خود را نشان میدهد حکایت از دایرهای میکند که دوایر متحدالمرکز را در خود گرد میآورد و مدار هستیشناسانه تصاویر را ترسیم میکند. با این نگاه است که هنرمند در ارائه آثار خود یکی پس از دیگری یا دورهای پس از دورانی دیگر دست به ساختشکنی از مضامین موجود در فرهنگ عمومی میزند. نبود خط خاص و مفهوم خاص بیآنکه کار را به نامفهومی و گنگی عمدی نزدیک کند، بیننده را از برداشت سر راست بر حذر میدارد و ذهن را از روایت ملالانگیز دور میکند. این موردی است که سهم بیننده را در تأویل آثار به جد در نظر میگیرد و به این طریق زمینه دموکراسی هنری را تدارک میبیند.
دانش زیباییشناسی، عدم قطعیت در حوزه معرفتشناسی هنری همراه با سیالیت نگاه، ضرباهنگی که هر اثر و کل آثار را در مجموع از بطن زندگی بر کشیده تا صورتهای عدیده آن را در چارچوب بوم نقش زند، خود را در حضور دستها و صورتها نمایان میکند و گاه، مکثی که در نگاه به افقهای نامتعین صورت میبندد اگر چه ساختاری چندگانه ارائه میکند، میتواند در نهایت نوک پیکان نگاه را متوجه حتمیتی کند که کار را از سامانمندی سیال به جانب گرفتار آمدن به چارچوبهای مدرنیستی آن بکشاند. اما به موازات این عنصر آشکار و غالب، میتوان بار دیگر فضای عبور از خط تکاملی و نگاه استعلایی را در این آثار پی گرفت. چرا که کارها بر ذات خودنمایشی بودن خود اتکاء دارند. مجموعه عناصر و تکنیکها در راستای بیان معنای معاصر بودن گرد آمدهاند و لطافت و گنگی سورئالیستی همراه با خشونت خاموش اکسپرسیونیستی را توأمان عرضه میکنند،که این خود بر میگردد به نگرش فلسفی و دلبستگیهای کسی که هم از آغاز چشم بر افقهای هستیشناختی دوخته و با جهان پیرامون خود به چالشی وجودی دست زده است.